ریحانه گلیریحانه گلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

ریحانه بهشتی

سه شنبه12 اردیبهشت 91

سلام  دخترم ؛ عزیزدلم امروز اولین سالگرد تولدتوست خیلی خوشحالم صبح من رفتم سرکار و زودی برگشتم و اومدم خونه و با مامان بزرگ و فاطمه خونه رو مرتب کردیم و جشنها رو بستیم .وروجکم شما هم از بادکردن بادکنکها خیلی می ترسیدی و دوست نداشتی که بادشون کنیم آخه از ترکیدن چندتاشون حسابی ترسیدی و ساعت 3 بعداز ظهر که زمان دقیق تولدت بود داشتی غذا می خوردی و دو روزس هست که راه افتادی و چند قدمی میری (اما با احتیاز فراوان )بعد هم خوابیدی و ساعت 5 بیدار شدی و برا آهنگ تولدت مبارک رو گداشتم ودست میزدی  ومیخواستی که لب تاب رو بیارم چیشت بدارم و بعد هم حمامت کردم و لباس قشنگی که خاله برای عیدت آورده بود روتنت کردم و تامهمونا بیان حسابی از...
14 ارديبهشت 1391

تولدت مبارک ریحانه باغ زندگی ام

زبانم قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودن با تو در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده و برایت  سالهای سال عمر با عزت و برکت خواهانم باشد که بقاء عمرت با عزت و سربلندی و توام با موفقیت باشد ***************** دخترم امروز روز تولد وجود پاک توست پارسال ساعت8 صبح رفتم بیمارستان و خوشحال از لحظه دیدار با تو که اولین نفر خودم چهره ماهت را می بینم  . نمیدونی لحظه تولدت  برایم چقدر شیرین بود و تاآخر عمرم فراموش نخواهم کرد ساعت 3 روز دوشنبه 12 اردیبهشت 90 روز معلم بیمارستان بوعلی همدان اتاق 217 رو فراموش نمی کنم و صحنه های زیبای آن روز برایم جاویدان تا لحظه مرگم در جلوی چشمانم ثب...
12 ارديبهشت 1391

شنبه 9 اردییبهشت 91

وروجکم امروز خیلی روی پاهات راحت تر می ایستادی ومیخواهی راه بری و خیلی خوب می تونی استقلال داشته باشی اما می ترسی و نمی خوای دستت  رو ول کنی  امروز خیلی دوست داشتی برات کتاب بخونم و منم تا شروع می کردم برات کتاب بخونم سریع دست می زدی و عسلی و شهربازی رو که خاله جون برات خریده بود رو خیلی دوست داری و با ذوق فراوان میگی ع یعنی عسلی .الله اکبر گفتن که به سجده رسیده و سجده می کنی میخوام اون لحظه بخورمت . واقعا این روزها خیلی بانمک تر شدی
10 ارديبهشت 1391